از بهرام بیضایی یه جمله شنیدم در قالب شوخی عالی بود. گفت تا حالا مردی رو ندیدم بعد از ازدواج پشیمون نباشه. پشت این جمله تمام اسطوره شناسی و سواد داستان گوییس قایم شده. منتها به چشم نمیاد.
از بهرام بیضایی یه جمله شنیدم در قالب شوخی عالی بود. گفت تا حالا مردی رو ندیدم بعد از ازدواج پشیمون نباشه. پشت این جمله تمام اسطوره شناسی و سواد داستان گوییس قایم شده. منتها به چشم نمیاد.
عنوان از ساموئل بکت کبیر (برای کوتاه نویسی چون من شاید این نوشته طویل باشد ولی تقاص نبودنهایم میشود)
نوشتن سخت است ننوشتن سخت تر. روزی به این فکر میکنم که اوایل دهه بیستم چگونه گذشت چه شد که از یک جوان بیست ساله به یک جوان میان سال و بعد به پیری رسیدم. جوابم قطعا این است که چارهای نداشتم مگر میشد زمان را نگه دارم مگر میتوانستم کاری جز گذران وقتم داشته باشم قطعا به این هم میرسم که شاید و شاید بهتر از این هم میشد استفاده کرد و شاید یک قدم جلوتر از اینی که هستم باشم. چیزی یاد بگیرم چیزی یاد بدهم و در آخر انسان مفیدتری برای اجتماع باشم ولی چه فایده وقتی برای خودم زندگی نمیکردم. مگر یک انسان در تمام زندگی خود چقدر میتواند دنیارا تکان دهد مگر بزرگتر انسانهای بشر در نهایت چقدر توانستنند تکانش دهند که من آن را تکان دهم ادیسون اگر برق را کشف نمیکرد پشتش هزاران نفر به آن میرسیدند بهتر بگویم بود نبود ادیسون حتی یک درصد هم در تغییر جهان نقش نداشت چه برسد به ما تازه اگر جهان ما تغییر کند باقی کیهان و ادامه آن چه میشود بعد و قبل ما این بود و این هسن.
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نینشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
باز هم به این میرسم که چرا خودم نبودم چرا به دنبال پول رفتم و اصل علایقم را سرکوب کردم حداقل آن زمان چیزی برای جنگیدن داشتم و حال همان هم ندارم. پس در این دایره دوبار بر میگردم سر خانه اول.
بگذارید از این منظرهم نگاه کنیم گه اگر همه آدمها این طور فکر کنند جهان پس رانشی به عقب دارد و دیگر هچ چیزی سر جایش نیست دیگر همه میخواهند بزرگان فوتبال و پزشکان دهان پر کن شوند و خبری از پرستار و معلم ابتدایی نیست با این جا باز دو گزینه میماند یکی اندیشه چپهاست که از دم مطرود است و جز به قدرت رسیدن عدهای محدود نتیجه عملی برای بشر ندرد و دیگری که کمیجالب تر است تلاش است آن هم نه در میدان برابر که در دنیایی پر از میانبر و پارتی. ذهنتام به سمت کشورما نرود جهان نابرابر است یک کودک آفریقایی در رقابت با کودک اروپاییست که از بهترین منابع آموزشی و ... برخوردار است صد پله عقب تر است و همان کودک از نظر استقامت دوهای طولانی صد پله جلو تر.
در این وانفسا بد به حال کسی که استعدادش از علایقش فرسنگها فاصله هست.
پ.ن.1: نیمه شعبان مبارک
پ.ن.2: هولدنهم سکوتش را در وبلاگ بسته اش ماه پیش شکست و پستی جالب نوشت که تازه دیدیم.
پ.ن.3: کرونا معنای جدیدی به حیات داده اما کماکان انسان توانایی درکش را ندارد.
مغازهها بسته شده و شهر به یک اغمای تاریخی فرو رفته. سوپر مارکتای محل تا چند روز پیش میز گذاشته بودن جلو مغازه و در حال فروش بودن با این شرط که اسم محصول ر میگید و ما میذاریمش تو پلاستیک ببری.هایپر مارکتای بزرگ تخلیه شدن و میوه فروشیها هم تک و توک بازن. تردد مردم تو مرکز شهر کمتر شده اما قطع نشده دیگه خودتون مردم و بازار شب عید رو میشناسید. این چند وقته روزی نیست که نشنویم یکی از اقوام و آشنایان مریض نشده. از مریضی ترسی ندارم چون هم رعایت میکنم و هم بدنم مقاومه این تو دو هفته بیمارستان بین آنفولانزاییها و کروناییها بهم ثابت شده. از این میترسم که به جایی برسیم مردم به هم رحم نکنن.
پدرم میگفت دوران جنگ کنار کسی از همرزماش که شرایط مشابه با اون داشت بستری شد که مرد. میگفت اون روز مرگ رو دیده و حدس میزده کار اونم تمومه. اما تموم نشد. خواست خدا بود. خدا این بازی رو دوست داره تا نشون بده ارزش زندگی چقدره.
دوباره این اتفاق افتاد سالها بعد با کلی تغییر چند نفر توای سی یو ب.ق کنار دستش با چند متری فاصله پنج نفر مردن با شرایط مشابه و اون که بیشترین زمینه ریهای رو داشت زنده موند. قطعا این بازی خداهم بی دلیل نیست و عاشق این جملشم که میگه قطعا پس از هر سختی آسانی است.
چند روزیه این آهنگرو گوش میدم و به معجزههای افتاده فکر میکنم.
در این چند روزی که رشت برف، قطع برق ، قطع آب و گاز رو شاهد بود و زلزله نسبتا شدیدی هم در اطرافش اومد. بیشتری چیزی که ناراحت کننده بود مریضی پدرم بود. با سختی بسیار در این برف دکتر بردیمش و برگردوندیم خونه. ویروس فصلیه و بعد از چهار روز هنوز حالش خوب نیست.لطفا براش دعا کنید.
اسپیسی هر چقدر بد هر چقدر پست یک چیز بزرگ رو تو میراث بازیگریش بجا گذاشت. بازی کردن اونجوری که بقیه نمیخوان. شاید سالها بعد کسی از من بپرسه کدوم اثر بهترین بازیشه هفت، خانه پوشالی، مظنونین همیشگی، زیبایی آمریکایی و... ؟ قاطعانه میگم هیچ کدوم. اون ویدئویی سه دقیقهای با کلی فحشی که تویوتیوب خورد بهترینشه با فاصله زیاد پشت لبخندهایی که ترسیده جای اینکه ترسناک باشه.
پ.ن : موج هوای سرد در حال نزدیک شدنه میگن رشت قراره برف بیاد.
کوچه ما و کوچههای اطراف اون از دیرباز به جای شباهت زیادش به ایران شباهت زیادی به کوچههای ایالات متحده داشت. بسکتبال به جای گل کوچیک مهم ترین شاخصه اون بود البته که دلیل نمیشد داخل کوچه ورزش ملیمونم انجام ندیم ولی خوب. دیروز زمانی که داشتم از وسط محله مون رد میشدم حلقه بسکتبال قدیمیمال 10 سال پیشو دیدیم که حالا به یک تیر برق جدید وصل شده بود. شایدم مدت زیادی اونجا بود و من ندیده بودمش به هر حال چیزی که مهمه اینه که خود خودش بود. پوسیده شده بود اما رنگ زنگ خورده قرمز دور حلقه داد میزد همونم شناختمش از حدود هشتاد متری. روزی چهار بار از این مسیر رد میشدم ولی تازه از دور دیدیمش یاد خاطراتم باهاش افتادم یاد بچگیامون یاد کوچههای دیگه. یاد نفس نفس زدنامون. یاد زندگیهایی که داخل کوچههای خیس بعد از بارون جریان داشت. یاد بازیهایی که بردیم یاد بازیهایی که باختیم. یاد بزرگترا یاد همسایهها. برای لحظاتی یاد خودم افتادم.
تعداد صفحات : 0