| سال جدید مبارک
| مادر بزرگم دو روز مانده به عید رفت. خدایش بیامرزد. در سالهای اواخر زندگی سگی ظاهرا ولگرد با شکم پر (حامله) در سرمای زمستان به او پناه آورده بود و مادر بزرگم مانند همه انسانهای صرفا فهمیده رو به بالا، برایش غذای اضافه خود را میریخت تا مرحمیبر زخم ترد شدگی از صاحب احتمالیش باشد. وقتی بچههای سگ هم به دنیا آمدند کوتاهی نکرد و لانهای به دستورش توسط افراد ذی نفوذ اطرافش برایش در حیاط منزل ساخته شد. گذشت و گذشت بچه سگها بزرگ شدند و هر کدام از فامیل دانهای را برداشتند. سگ تنها ماند مانند مادر بزرگم. سالهای آخر باهم بودند و مونس هم. شب مرگ مادربزرگم سگ در حیاط بی قرار شد مدام به چپ و راست میرفت و پارس میکرد غذای مورد علاقه اش را که استخوان بود برایش ریختیم لب نزد و دندان نگرفت. قبرستان دفن شدن مادر بزرگم فاصله زیادی تا خانه داشت اما سگ نمیدانم از چه راهی به اطراف قبرستان آمد و چند شبی را آنجا گذراند. وداع تلخی بود. بچهها و نوههای مادر بزرگ که از مزار رفتند سگ ماند. همانطور که مادر بزرگم در زمان ترک سگ توسط صاحبش پیشش ماند. مادر بزرگم باهوش، بی سواد اما مانند باسوادها حرف میزد شمرده، دقیق با درک بالا، مرام عجیبی هم داشت که گویا این مرام به آن سگ نیز انتقال یافته بود.
بازدید : 2
شنبه 26 بهمن 1403 زمان : 16:06
![لایت هاوس](/images/no_image.png)